بــاران مــی بــارید ...
کودک نگاهـی به سوراخ چکمه اش انداخت ولـبخندی زد .
سرش را رو به آسـمان کـرد وگـفـت:
خــدایا گـریه نـکن، امشـب میدوزمــش...!